May 21, 2007

انتولوژی علاء الدوله سمنانی

اوضاع برهان عزیزم بحرانی تر از آنی است که به نظر می رسید. به عکس او که به خرده گیری پدرخوانده وار کسی ـ من یا جز من ـ کاری ندارد ( مطمئن است؟!)، قابلیت او در اینکه مورد خرده گیری قرار گیرد، ابژه تحلیل های متعدد و مختلفی باشد، فاعل شناسا و تحلیلگر را از بررسی و تحلیل ( توصیف، تبیین و تفسیر) هزار و یک مورد مشابه دیگر کمابیش بی نیاز سازد برای من اهمیت بسیاری دارد

البته جای تقدیر دارد که برهان بحثمان را به حوزه عمومی آورده است. اما این را نباید به حساب ذاتیات او گذاشت. ثانیا و بالعرض و با نیم نگاهی ( شاید بیشتر از نیم نگاه ) به خیل هواداران و مریدان است که بحث این گونه مطرح شده وگرنه طرح بحث و مجادله ای طولانی و حضوری با موضوعی بتقریب کلان و ذوابعاد، به صورت نصفه-نیمه و از میانه قضیه، چندان به کار کسانی که از تفصیل آن بی خبرند، نخواهد آمد

تنها نکته ای که در قصیده شکوائیه برهان هست این است که واجد هیچ نکته ای نیست مگر همان "خوش آمدن" و " حال کردن"ی که خود صراحتا به آن اشاره کرده است. این هم چیزی نیست بجز موضوعی که "برهان و بحران" به طرح مقدماتی آن پرداخته بود. دیگ درهم جوش ( که البته پس از کمی غلغل در ناپیدای تاریخ از جوشیدن افتاده ) و موجود بی سروتهی به نام فرهنگ ایرانی-اسلامی در منتها درجه زبونی و محافظه کاری که گفتم رویکرد برهانی، نمونه و مثال خوبی از آن است؛ ولع همه چیز و دردست هیچ چیز،جمع تمام تضادها و تناقضات بی هیچ پیوند و سنتزی عقلایی و عقلانی و کارآمد. چل تکه ای رنگ و وارنگ تر از هر چل تکه ای که احتمالا فقط نان وصله اش نکرده اند، اما دریغ از فایده ای در پوشانیدن یا زیرانداز و رواندازی بدردبخور شدن

ردیف کردن مجموعه ای از اسامی دهن پرکن که مطمئنا مترادف "معلومات" زیاد نیست، چه فایده ای دارد وقتی ازشان هیچ نیاموخته باشی و هیچ نفهمیده باشی و تنها برای وقت کشی به سراغشان رفته باشی؟ آیا برای مرعوب ساختن مخاطب است؟ اصلا چرا این اسامی؟ برهان نمی داند یا نمی خواهد بداند که نه بنده مرعوب این اسامی می شوم و نه دوره دوره مرعوب شدن دربرابر اسامی است؟ آیا متوجه نیست که اسامیی را کنار هم ردیف کرده که نه با چند من سریش می توان به هم ربطشان داد و نه اینکه مثلا ویتگنشتین را می توان برای "خوش آمدن" خواند که اگر چنین باشد از قضا معلوم می شود که مدعی هیچ بهره ای از ویتگنشتین نبرده است. انتخاب و چینش این همه اسم و عنوان آدمها و کتابها و ... خواننده را فقط به یاد اصطلاح دخترهای قرتی می اندازد که دل که بماند، سر برهان سر نیست، ترمینال است؛ همه در آمد و شد

این هم البته چیز تازه ای نیست. در این مورد هم برهان خلف صالحی است؛ ترهات امثال بوعلی در فلسفه برآمده از همان سر و دل ترمینالیی است که هم شریعت در آن ورود و خروج می کند هم ارسطو عبور و مرور. نتیجه؟ مشکل این است که این فرهنگ هیچگاه تکلیف خودش را با درون و بیرونش روشن نکرده است. در برابر هیچ تزی، آنتی تزی ننهاده و در نتیجه به سنتزی هم نرسیده است. سنتزهایش- در بهترین حالت- پذیرش هر چیز و بعد دخل وتصرف های الکی و من درآوردی در آن بوده تا دلخوشکنکی باشد با عناوین هاضمه فرهنگی قوی و فرهنگ پویا و نیروی عظیم ماندگاری و چرندیاتی از این قبیل که خودش به خودش گفته و باورش هم شده است

اگر برهان در اسامی و عناوینی که ردیف کرده به دنبال کلمات قصار و جملاتی است که در و دیوار ترمینالش را با آنها بزک کند، امری است سوا اما اگر با نظام های فکری فی المثل ویتگنشتین و مطهری سروکار دارد، سخیف تر از این حرفی نیست که بتوان یا خواست که اینها را در یکجا ( یک ذهن؟!) جمع کرد

همین امر از نشانه ها و البته دلایل آن پریشانی و گیجی و سردرگمی ذهنی- فکری است که گفته بودم؛ بویژه میان سنت و مدرنیته. برهان عزیز بهتر است فراموش نکند چرا مدرنیته را چون توپ توپخانه گفته اند در برابر برج و باروهای سنت. سنت تا پیش از پیدایی توپخانه مدرنیته، آرام و راکد چونان قلعه ای پابرجا بود و البته درون مانده و در خود. اما همان طور که توپها برج و باروهای قلعه های قرون وسطایی را در هم شکستند، مدرنیته نیز با سنت چنین می کند. لذا به نظر می رسد بجای خوشی ها و حال کردن های تخدیری و مبتذل صوفیانه و سعی در جمع مسخره دین و دنیا ( ادعای صوفیگری از سویی و لقب و خلعت از سلطان و خلیفه گرفتن از سویی )، تفکر بجد گرفته شود تا دست کم اسباب خنده و مضحکه تاریخ فراهم نگردد