December 29, 2009

پس از سالها


[خانه بدوشی هم فوایدی دارد؛ هر از گاهی داروندرات که جز انبوه کتاب و کاغذ نیست زیرورو می شوند یا زیرورویشان می کنی و چه بسیار فراموش شدگان و گمگشتگان که یافت می شوند و به یاد می آیند. بماند که همواره چیزهایی حاضر هم جای آنها را می گیرند تا باشند بازهم آنهایی که بعدها یافت شوند. یافتۀ فعلی مربوط می شود به اواخر دهۀ شصت و یکی دو سال پایانی فرهنگ و ادب در باصطلاح نظام قدیم متوسطه. امید فراوان دارم که آینده مان چنین توصیف نخواهد شد.]


شهر من ...


شهریست

با خورشیدی تیره از ابرهای سیاه


و اشباع شده از

سگهای زرد و کلاغهای سیاه


... تنها درختی در آن است

درختی به ناز سر بر کشیده، اما خشکیده


و تو ای رهگذر

در کورسوی ستاره ها


صدای بومانش را از دور خواهی شنید