September 6, 2007

اوی ما (1)
این روزها که ظاهر او را نمی بینم، بیشتر از هر موقع دیگری حسش می کنم. نه اینکه به قول هیدگر تأثیرش از نوع "هیچ می هیچد" باشد که اتفاقا از بس در همه جا و در تک تک ذرات و یک یک سلول های همه چیز هست و لیکن در ذات خویش هیچ نیست که واقعا می توان گفت که واقعا هیچی است که واقعا می هیچد؛ با سرشتی به غایت نازک نارنجی که تاب سنگین تر از گل شنفتن ندارد و هرچه غیر تعریف و تمجید، برایش آزارنده است و مایه ناراحتی و انقباض خاطر که فی المثل یک وقت نتواند دلی را با " شمعی و گلی و پروانه ای و بلبلی کنار هم گذارد و بنشیند و تماشا کند و های های گریه کند و شعر بگوید"، در همان حال بر صف نوکران و چاکران درگاه نگاهی بیفکند و اوامر و نواهیی صادر فرماید و تکالیفی اندرباب تولید مدایحی بیشتر تا "شخص خودش نیش کشد" و مراثیی خاص آباء و اجدادی ندیده و نشناخته تا او خود هر ساله گورستان برساخته های خویش را از آن اوهام و خیالات که محصور به حصاری هم هست محکم برای ممانعت از ورود اغیار و نامحرمان، تازه تر و بزرگتر سازد و باز تصاویری آراسته به تصوراتی موهوم تر از آن به خیل نوکران از سویی و مشتاقان ساده لوح نقوش الوان از سویی دیگر بفروشد و عواید حاصله، هم صرف صله مدایح بیشتر و مراثی مطولتر و هم خرج سفره پیمانکاری غلامان و کنیزکان دلقک مآب آکادمی نشین گردد.