فلسفه ادبیات: بازگشت به لذت
پیتر لامارک و
شتین هاگوم اولسن
زمینه بحث
دعوت افلاطونی
- اشاره به سخن سقراط در کتاب دهم جمهوری ( 607 ب-ج): اجازه بازگشت شعر از تبعید مشروط به دفاع او از خویش به نحوی شاعرانه و نیز مدافعانش که شاعر نیستند اما دوستدار شعرند به نثر. که نشان دهند نه تنها شعر سرگرم کننده و لذت بخش که به حال دولت و شهروندان مفید هم هست.
- این دعوت به فلسفه یا به پژوهشی درباب اصول و نظریه ادبیات، ماهیت آن، پیدایی آن، کارکرد آن، تأثیر آن و ... نیست. بلکه دعوت به دفاع از شعر بر اساس مفید بودن آن است. از فلاسفه هم دعوت نشده بل شعرا و دوستداران شعر دعوت شده اند.
- مهم این است که تاریخ نقد تا چه حد پاسخی به این دعوت بوده است. چرا که
- سنت پایداری از تأمل فلسفی در باب ادبیات در خود فلسفه نیست. فلاسفه گهگاه در این مبحث وارد شده اند.
- سه اثر مهم در این زمینه: - فن شعر (بوطیقا) ارسطو اثری فلسفی
- آرس پوئتیکا (فن شعر) هوراس
- در باب والایی ( امر والا) لونگینوس
- دو اثر آخر، به رغم برخی نکات، نظام مند و فلسفی نیستند.
- شعرا هم اصلا با تحقیق بی طرفانه فلسفی سروکار نداشته اند.
- آثار ایشان بیشتر یا راهنمایی اند یا دفاعیه هایی از شعر و ادبیات در برابر اخلاق گرایان و منتقدان سرسخت شعر
- اینان بیشتر در پی استقرار مشروعیت فرهنگی ادبیات بوده اند.
دفاع از مشروعیت فرهنگی ادبیات
- انگلیس قرن نوزده، شاهد سه جریان مؤثر در بسط و استقرار این امر است:
1. دیدگاه رمانتیک: شعر تقلید واقعیت عینی و بیرونی نیست، بلکه فوران خود به خود احساسی است نیرومند از درون. دیگر تعلیم و هدایت مخاطب نیست و مستقیما شخصیت را شکل می دهد. از این دید، ادبیات منبع اصلی پیشرفت و بهبود اخلاقی تصور می شود. نویسندگان (مثلا جرج الیوت)، منتقدان ( از جمله متیو آرنولد) و اشخاص مشهور (مثلا جان مورلی) همگی بر این عقیده اند.
2. تبدیل نقد ادبی به نقد فرهنگی (آغاز و اواسط دوران ویکتوریایی):
- نقد جامعه شکل گرفته در دوران صنعتی شدن (با بیان در روزنامه ها، جزوات، سخنرانی ها و گزارش ها و...)
- نقد فرهنگی نقدی است اجتماعی و اخلاقی ( اما مبتنی بر تعالیم اومانیستی به منظور حفظ و گسترش فرهنگ ملی)
- اهمیت یافتن نقد به اندازه ادبیات ( به قول آرنولد شعر خوب نقد زندگی است).
3. توجه به ماهیت غیرفلسفی نقد و گاه اتخاذ رویکردیضدفلسفی(خودآگاهی نقد): نقد مدعی است به اندازه فلسفه مهم است و اینکه منطقی متفاوت با منطق و گفتمان فلسفی دارد. جوهر و ماده و محتوا از یک سو و سبک و شیوه از دیگر سو، مشخصه و لحن و زیبایی فاخر و ارزش و قدرت خود را دارد.
رویکرد ها و گرایش های ضدفلسفی در نقد
- در قرن بیستم، نفی فلسفه دو شکل می یابد:
آ) در نقد عملی لیوس که خصیصه ای ضدنظری و ضدفلسفی دارد و آنچه "ژانر نو" نام دارد به عنوان رشته ای جدید که فلسفه را به حاشیه می راند. به قول رورتی: " من فکر می کنم در انگلیس و امریکا نقد ادبی به لحاظ کارکرد عمدتا فرهنگی خویش – یعنی به عنوان منشأ و سرآغاز توصیف نسل جوان از تفاوتشان با گذشته – جانشین فلسفه شده بود.
- نظریه شکلی از نوشتار می شود که با روشنگریی بیش از فلسفه به "همان" مسائل می پردازد.
- نظریه انتقادی رویکردی است چند/ فرارشته ای و در نتیجه نمی تواند به هنجارهای معمول استدلال پاسخ گوید.
ب) پیدایی پساساختگرایی و ساخت/شالوده شکنی (نتیجه نوعی ضدعقلگرایی):
- مفهوم اقناع جایگزین مفهوم صحت و صدق می شود.
- نظریه نقدی محرکی اخلاقی دارد که رنگ و بوی سیاسی شدیدی هم به خود گرفته. به قول تری ایگلتن، نظریه ادبی محصول شورش های سیاسی- اجتماعی دهه 60 است.
به سمت بازتمرکزی بر رویکردهای فلسفی به ادبیات
- فلسفه ادبیات در مبارزه با دو ویژگی مسلط سنت انتقادی، یعنی الف) غیرفلسفی بودن و مخالفت با تحقیق بی طرفانه فلسفی و ب) توجه مبرم به اثبات حقانیت/مشروعیت فرهنگی ادبیات از طریق اثبات ارزش اخلاقی آن.
- توجه به تعریف افلاطون از ادبیات (یا شعر به معنایی وسیع) به عنوان امری موجد/محرک لذت و خوشی.
- سپس بحث چگونگی/اهمیت درک و دریافت و فهم و پذیرش ادبیات مطرح می شود (تحت دو رویکرد متفاوت):
1. هرمنوتیک (اصالتا به عنوان علم تأویل و تفسیر متون مقدس)، با گسترش آن از سوی شلایرماخر در درک ادبیات همچون درک متون حقوقی، مقدس، تاریخی و....
2. زبان شناسی/معناشناسی: با تأکید بر اهمیت معنای واژه یا جمله و این عقیده که درک اثر هنر ادبی، عمدتا یعنی بازسازی معنای آن.
- هیچ یک از این دو رویکرد با "لذت" حاصل از متن کاری ندارند.
- دوستداری ادبیات که از لذت بردن حاصل می شود، نیروی محرکه اصلی در بسط و حفظ سنت ادبی و فرهنگ ادبی است.
راهی به جلو
چارچوبی برای لذت بردن از ادبیات
- مفاهیم "معنا"، "فهم" و "تأویل" ناتوان تر از آن اند که این تجربه را حاصل یا فهم کنند.
- نظریه جدیدی که در پی آنیم نباید به دام سانتیمانتالیسم یا کلیشه های رایج بیفتد. در اینجا به یک زیباشناسی جدی ادبیات نیاز است.
شرایط این نظریه
1. این نظریه نباید مفاهیم معنا یا تفسیر را مجموعا از واژگان (اصطلاحات) نقدی حذف کند، چرا که هر نقدی بدون چنین اصطلاحاتی در واقع دچار کمبود و ضعف خواهد بود. نکته اصلی می باید پذیرش جستجوی معنا باشد بی آنکه این امر بر اهداف عمل نقد تسلط و غلبه یابد.
2. این نظریه بایستی به عوض حذف ارزش های شناختیی که سنتا با ادبیات پیوسته و مرتبط اند، در پی یافتن زمینه و بافت مناسب برای آنها و توصیف درخورشان باشد.
3. این نظریه نباید صرفا لذت گرایانه باشد. تلاش هایی صورت گرفته تا لذت خواندن را صرفا به گونه ای "حسی" یا حتا "اروتیک" توضیح و تبیین نماید. رولان بارت که برای توصیف حالات خواندن، بین (لذت) و (ژوییسانس: اوج لذت جنسی) تمایز می گذارد و سوزان سونتاگ که معتقد است "به جای هرمنوتیکس به اروتیکس هنر نیاز داریم" ازهواداران مشهور و معاصر این نظریه اند. هر دو عقیده مذکور جالب و بحث برانگیزند اما هیچ یک اساسی برای نظریه ای فلسفی نتوانند بود.
4. همین طور این نظریه نباید در تعریف و توصیف "عشق به شعر" فرمالیستی یا تقلیل گرا باشد. این نظریه نباید در پی کاهش ماهیت پیچیده واکنش ادبی به هرکدام از عناصر لذت ادبی، از قبیل تخیل شعری یا ساختار طرح (پی رنگ) یا شخصیت پردازی باشد.
5. این نظریه باید زمینه ای را فراهم سازد که در آن ارزش ادبی هماهنگ و در انسجام با خود مفهوم ادبیات و واکنش ادبی باشد نه اینکه صرفا نتیجه جانبی و فرعی فرآیند خوانش باشد.
6. در نهایت، این نظریه باید شامل تمامی صور و اشکال ادبی – شعر غنایی، حماسی، درام، رمان و داستان کوتاه – باشد بدون آنکه به نحو ضمنی یکی را بر دیگری مقدم بدارد (فی المثل چنانکه نقد نو با شعر و ساخت گرایی با روایت چنین کرده اند.
*نکته مهم در اینجا آن است که تعیین چارچوبی برای قراردادن اصل اذت بری و بهره مندی از ادبیات در مرکز زیباشناسی ادبی مستلزم ترک و نفی علائق نقد سنتی نیست. نه تنها مستلزم حذف نیست بلکه توجه و تمرکزی مجدد دارد بر مفاهیم نظری عمده و اصلی نقد ادبی: معنا، تأویل و تفسیر، شناخت، حقیقت، فرم و ارزش.
مفهوم "درک و دریافت"
- از این مفهوم تعاریف متفاوت و نامناسبی داده شده.
- برای استفاده از آن در زیباشناسی ادبی باید گستردگی معنایی این مفهوم حفظ شود گرچه بوضوح محدود باشد. گستردگی آن از آن روست که شامل تمام جنبه های واکنش ادبی به یک اثر می شود، محدود است چرا که شامل دقیقا واکنش های ادبی می شود. واکنش هایی به یک اثر به مثابه اثر ادبی و ادبیات.
- در اینجا مهم این است که تجربه ادبیات به مثابه ادبیات تجربه ای است منحصر و یگانه، که قابل تقلیل به واکنش نسبت به دیگر فراورده های زبانی نیست خواه فلسفی باشند یا گفتگویی یا....
- درک، مستلزم شناسایی و تجربه لذت بخش از ویژگی های خاص ادبی (یا زیباشناختی) یک اثر ادبی است؛ واکنشی فعال، آموزش دیده و هنجاری.
نقش معنا
- در زیباشناسی تحلیلی (جدا از هرمنوتیک و ساخت گرایی) معنا مهمترین عنصر است. چون در فلسفه تحلیلی معنا مهم است.
- البته باید پذیرفت که آثار ادبی، از هر نوع، ماهیتا زبانی اند و البته شرط ضروری درک اثر ادبی در وهله اول درک معانی واژگان و جملات آن است.
- در سطح توضیح و شرح، معنا نقش اصلی را دارد. نقش تئوری های فلسفی معنا در اینجا واضح است اما توضیح معانی متنی، همۀ درک اثر ادبی نیست؛ هدف و غایت نمی تواند باشد. در بهترین حالت، تنها مرحله ای است از فرآیند تشریح و تفسیر.
- خطای بسیاری از فلاسفه تحلیلی ادبیات، تعمیم روش ها و مسائل توضیح و شرح ادبیات به کل نحوه درک و دریافت اثر ادبی است. از جمله این موارد، اولویت تام بخشیدن به مسئله نیت و قصد در فلسفه ادبیات است و دیگری، استفادۀ غیرانتقادی از عبارت "معنای اثر".
- در این رویکردها، مشکل، برابر گرفتن معنای اثر با معنای تک تک جملات اثر است. تفسیر و تأویل اثر هنری در کلیت آن، تنها بازسازی محتوای سمنتیک و معنایی آن یا فهم جملات تشکیل دهندۀ آن نیست. بلکه دریافت این امر است که چگونه ویژگی های زیباشناختی اثر با هم سازگاری و انسجام دارند، چه ارزشی از دیدگاه ادبی دارد و چرا شایستۀ توجه و دقت تام و تمام است.
ارزش های شناختی و بحث حقیقت/واقعیت
- اصطلاحات مأخوذ از زیباشناسی عمومی از قبیل انسجام، وحدت، ویژگی زیباشناختی، ارزش زیباشناسانه و... از اصطلاحات مربوط به فلسفه زبان برای توضیح واکنش های ادبی مفیدترند. در مورد موضوع پیچیده ارزش های شناختی در ادبیات هم همین طور است.
- بخشی از علاقه به ادبیات، علاقه به این است که آثار درباره چه هستند و اینکه نوع خاصی از دربارگی یا راجعیت – نه صرفا ارجاع و اشاره بلکه محتوای مضمونی و درونمایه ای – بیشتر، جنبه های شناختی درک و دریافت را مشخص می کند. موضوع یا مضمون به اثر وحدت می دهد و یکی از کارکردهای درک ادبی درآوردن مضامین از طریق توجه به موضوع اثر است.
- محتوای مضمونی، محتوای معنایی نیست؛ شاید کسی از محتوای معنایی اثر آگاه باشد اما نتواند دریابد که اثر به این معنا درباره چیست.
- محتوای مضمونی باعث تمرکز بهتر برای توصیف عنصر شناختی ادبیات می شود تا توجه به "حقیقت شعری". توجه و توسل به حقیقت در ادبیات همیشه با گامی غلط شروع می شود که بین نوع مطلوب حقیقت با نوع آشنا فاصله می گذارد.
- توصیف اینکه اثر درباره چیست، به لحاظ مضمونی با اخذ اصول اخلاقی از یک اثر دو کار به کلی متفاوت اند.
- یک ویژگی کلیدی لذتی که اثر ادبی باعث می شود توجه و استلزام به تخیل است. از طریق بازسازی خیالی/ایماژی اثر است که مخاطبان متوجه ارزش یا قصدی می شوند که اثر دارد.
- ارتباط ادبیات و تخیل بسیار طولانی است و ادبیات نه صرفا به عنوان محصول تخیل که به عنوان محرک و مشوق تخیل هم شناخته می شود. تنها از طریق تخیل است که خواننده می تواند ارتباط و پیوستگی عناصر مجتمع حول مضامین اصلی اثر را دریابد.
درک و فرمالیسم
- عمدتا فرض می شود تمرکز بر رضایت و لذت حاصل از ادبیات بویژه شعر، تمرکز بر خصایص صوری و فرمال آن از قبیل نگارش خوب، ایماژهای قوی، نثر خوش آهنگ و طرح های خوش ساخت است. این موضوع بیشتر ناشی از مفهوم رایجی است که بنا بر آن آنچه شعر را متمایز می کند دقیقا نحوه استفاده او از زبان، آلات و ادوات شعری همچون قافیه و سجع، وزن،ایماژ و نماد است.
- فرمالیسم روس و چک در دهه های اول این قرن به دنبال شناخت و تعیین "ادبیت" بوده است از طریق کارکردهای زبانیی مثل "وضوح نشانه ها" (یان موکاروفسکی) یا "در مرکز توجه بودن" (رومن یاکوبسن). در نقد نو انگلیسی- امریکایی، کیفیات متمایز ادبی در "پارادوکس" (کلینت بروکس) یا "ابهام" (ویلیم امپسن) یافت می شود که اینها هم خصایص صوری زبان اند.
- یک چنین فرمالیسمی چندان به کار نظریه مناسب درک ادبی نمی آید. خصایص صوری در هر نوع متنی به اندازه ای وجود دارند لذا به خودی خود آنچه در ادبیات ارزشمند است مشخص نمی کنند. مهم کارکرد زیباشناختی مختص به خصایص صوری است در مفهوم کلی و کلیت اثر. یک ویژگی زیباشناختی (لذا ادبی) تنها در بافت خوانش ادبی پدیدار می گردد. اگر هفت گونۀ ابهام در متنی فلسفی دیده شوند، این عیبی در آن متن خواهد بود، عاملی مزاحم یا مشکلی مستلزم رفع. ابهام تا جایی برای شعر ارزش است که در پایانی با ارزش، مثلا کشف ژرفناهای معنا یا ایجاد احساسی پیچیده سهیم باشد.
ارزش ادبی
- آنچه در اثر ادبی ادراک می شود ارزش هایی است که متجلی می سازد.ادبیات را نمی توان از ارزش جدا کرد، چرا که توجه به ادبیات چونان ادبیات از قبل به معنای پذیرش انتظار ارزش و این فرض است که اثری سزاوار توجه ادبی است .
- تأکید بر درک ودریافت و توجه به اثری به عنوان ادبیات تأکیدی توخالی نبوده و ارزش هایی را آشکار می کند متفاوت با ارزش های نظریاتی که به زبان ادبی یا حقیقت اخلاقی بهای بیشتری می دهند. ارزش هایی که در تجربه ای خوشایند موجودند که ناشی از ادبیات است و آن هم به نوبه خود مبتنی است بر کیفیات زیباشناختی (نه با تعریف فرمالیستی) اثر ادبی.
تنوع ادبیات و کنش ادبی
- هر گونه تأکید و تمرکز ذات/ماهیت گرایانه بر خصایص صوری و موضعی همچون زبان، ساختار یا بلاغت، با مثال های نقضی مواجه می شود. به همین ترتیب، قابل تصور است که لذت برآمده از ادبیات هم خود متنوع تر و متعددتر از آن اند که شمولی عام وکلی در تمام انواع و گونه های ادبی داشته باشند.
- تحلیل فلسفی درک ادبی نباید تنوع آثار ادبی را کم اهمیت تلقی کند.داشتن دیدگاهی ادبی در مورد یک متن، فرقی نمی کند این متن از چه نوعی باشد، بایستی پیروی از قراردادهایی باشد که ماهیتی عمدتا تجویزی دارند. تعلیم یافتن در درک ادبی بر خلاف نظر ریچرد رورتی تفاوتی با تعلیم دیدن در فلسفه، علوم اجتماعی یا روان شناسی ندارد.
- آموزش ادبی آموزش چگونگی قرائت و لذت بردن از آثار ادبی است.نباید پنداشت که درک ادبیات بما هو، قابلیتی فطری یا ذاتی است که تعلیم و تعلم آن کاری بیهوده است و هر چیزی بیش از درک و فهم هر گونۀ هنریی امری است صرفا شهودی. همین طور درک و فهم ادبیات قابل تحویل به انواع فهم و تفسیر مورد نظر سایر رشته ها نیست.
- لذتی از انسجام و پیوستگی اثر، طریقی که مضمون به موضوع و تصویر شکل می دهد؛ و لذتی که ابزاری یا فایده گرایانه نیست بل لذتی است فی نفسه از ادبیات.