February 3, 2008

بی خوابی و مرگ

دیشب بی خوابی های مزمنم از هر شب بدتر بود. غافل از پایانش! (کدام پایان؟) خبری از واپسین روز حیات عزیزی که به سپیده دم دیگر روز نرسید ـ اگر این شب ها بتوان اصلا از سپیده دمان چیزی گفت ـ در دیدارها با تاج زاده ، چند باری افتخار ملاقات دست داد؛ خون گرم و صمیمی، انگار سال هاست می شناسدت. احساس غریبگی داشته باشی یا داشته باشد؟ هرگز! و حالا چه؟بورقانی هم رفت.