"قصه شهر سنگستان"
در واپسین ساعات شب، چیزی به پایان موعد نمانده، دست پیش بردم تا تراکت ائتلاف اصلاح طلبان را بدهم. خود را کنار کشید؛ همچون دیگرانی. در عالم موهوم تخیلات حق و حقوق و آزادی عمل، مسئله ای نبود. در عالم واقعیات سرسخت، اما به یاد دور اول و بویژه دور دوم انتخابات ریاست جمهوری که به دولت فعلی انجامید، افتادم که در آن روز آخر و در ساعات پایانی، جوانکی نوسال که خواسته بود با بلند کردن محاسنی شش در میان درآمده خود را عاقل و بالغ نشان دهد با تحکمی خاص از در چالش درآمده بود که فلانی آمده است و می آید – که هرطور شده آمد هم – که هرچه بد و بدی ( مصادیقش؟) را گردن زند. بسیاری البته یا ملتفت فرموده نشدند یا نخواستند که ملتفت شوند. اکنون شده باشند را خدا داند!
فرموده اما نه کم کَمَک که چون آواری عیان گشت، بسیار مثال و بس مصادیق؛ دانش و فرهنگ و هنر و اقتصاد و میهن و حرمت و آزادی و انسان ها. نمی دانند بر سرشان چه رفته است و چه می رود؟ همان تیتیش مامانی و چون او دیگرها نمی خواهند بدانند چرا دائم در هر کوی و برزنی ناچار از تغییر مسیرند تا به خاطر کفش و کلاهشان سین جیم نشوند؟ بهای هر چیز را ساعت به ساعت چند برابر افزون گشته نپردازند و تجربه هزار مصیبت دیگر را لحظه به لحظه از سر نگذرانند؟
ظواهر باطنا و عمیقا حاکی از آن اند که علی رغم میل، باید به حکم بی حافظگی نه فقط تاریخی مان که روزانه مان گردن نهیم. تأیید یا ردّش چندان زمان نخواهد برد؛ همین جمعه. که باز تراژدیی آفریده گردد که برای سوم بار نه کمدی که عین تراژدی باشد؟ که اجرای تراژدی هم با کمدین ها باشد؟ که اگر حرفی به لحاظ پراتیک درست زده شود، به گوش گرفته نشود؟ که منظور همسایه درک نشود؟ که تشخیص و درک آگاهانه بسیاری از نیک اندیشان از سوی گروهی دلقک مآب در برنامه ای مبتذل از رسانه انحصار اقتدار به سخره گرفته شود؟ که از پس چهل و اندی سال لاف و گزاف، همچنان سخن آن خردمند وصف حال باشد که
"و سنگستان گمنامش
که روزی، روزگاری شبچراغ روزگاران بود؛
نشید همگنانش، آفرین را و نیایش را،
سرود آتش و خورشید و باران بود؛
اگر تیر و اگر دی، هر کدام و کی،
به فرّ سور و آذینها، بهاران در بهاران بود،
کنون ننگ آشیانی نفرت آباد است، سوگش سور؛
چنان چون آبخوستی روسپی، آغوش زی آفاق بُگشوده؛
در او جاری هزاران جوی پُر آب گل آلوده؛
و صیادان دریابارهای دور
و بردنها و بردنها و بردنها
و کشتی ها و کشتی ها و کشتی ها
و گزمه ها و گشتی ها . . ."